فسرانیدن. [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] ( مص ) منجمد کردن. فسردن کنانیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد آنگاه تری ورا بفسراند. ( دانشنامه علائی ).
فرهنگ معین
(فُ یا فِ سُ دَ ) (مص م . ) منجمد کردن ، فسرده کردن .