فسخ کردن
برابر پارسی: نابود کردن، برافکندن، از میان بردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
جدول کلمات
مترادف ها
منسوخ کردن، لغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، فسخ کردن
لغو کردن، باطل کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، فسخ کردن، قلم زدن
لغو کردن، فسخ کردن
تخفیف دادن، کاستن، باطل کردن، خفت دادن، فسخ کردن، کسر کردن، عمل موهن انجام دادن
لغو کردن، باطل کردن، فسخ کردن
لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن
فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
🇮🇷 واژه ی برنهاده: برافکندن 🇮🇷
جلوگیری کردن