- کژدم فسای ؛ آنکه به افسون کژدم را بند کند :
زآنکه زلفش کژدم است و هرکه را کژدم گزد
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای.
منوچهری.
- مارفسای ؛ آنکه مار را افسون کند : مارفسای ارچه فسونگر بود
رنجه شود روزی از مار خویش.
ناصرخسرو.
آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانیدکه بخوانید بدان ؟ مارفسایید همه.
خاقانی.
رجوع به فساییدن شود.