فساد

/fesAd/

مترادف فساد: الواطی، بی عفتی، بی ناموسی، تبهکاری، عیاشی، فجور، فسق، هرزگی، بدی، تباهی، خدشه، خرابی، خلل، شرارت، عیب، نادرستی، ناشایست، آشوب، اغتشاش، بی نظمی، تفتین، خرابکاری، شر، شغب، شورش، فتنه، فتنه انگیزی، مفسده جویی، عفونت

برابر پارسی: تباهی، پوسیدگی، تباه شدن، ویرانی

معنی انگلیسی:
corruption, perverseness, sedition, deterioration, decay, pus, defect, breakup, declination, decline, degradation, dirt, filth, rot, taint, turpitude, matter, invaliditydefect

لغت نامه دهخدا

فساد. [ ف َ ] ( ع مص ) تباه شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( منتهی الارب ). ضد صلاح. ( از اقرب الموارد ). || به ستم گرفتن مال کسی را. || ( اِمص ) تباهی. ( منتهی الارب ). || خشکسال فاسد تباه. ج ، فُسدی ̍. ( منتهی الارب ). || گزند و زیان. || ظلم وستم. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || شرارت و بدکاری. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مرا تو گویی می خوردن است اصل فساد
بجان تو که همی آیدم ز تو ضحکه.
منوچهری.
ایزد ما این جهان نز پی ظلم آفرید
نز پی ظلم و فساد، نز پی کین و نقم.
منوچهری.
نجویی جز فساد و شر ازیرا
همیشه گرگ باشد میزبانت.
ناصرخسرو.
بس فسادی کآفت اخیار شد
از ضمیر روح مانندش مرا.
خاقانی.
فلان در حق من به فساد گواهی داد. ( گلستان سعدی ). || تباهی. عمل ناشایست و ناپسند. ( از یادداشتهای مؤلف ). فسق و فجور : زاهد خود را از ظلمت فسق و فساد برهانید. ( کلیله و دمنه ). اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت نداشتی مثله نشدی. ( کلیله و دمنه ). فساد و معرت آن بملک اوبازگردد. ( کلیله و دمنه ). || دشمنی و کینه. ( ناظم الاطباء ) : شنزبه آنگاه که دشمن باشد پیداست که... از او چه فساد تواند آمد. ( کلیله و دمنه ).
- یوم الفساد ؛ جنگی میان غوث و جدیله... ( از مجمع الامثال میدانی ).
|| فتنه و آشوب. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) : هیچ شغل را اندک و بسیار نشاید مگر تضریب و فساد را. ( تاریخ بیهقی ). هرچه بیابند می ستانند و فساد بسیار است از ایشان. ( تاریخ بیهقی ). از ری سوی خراسان بیامدند و ازایشان فسادها رفت. ( تاریخ بیهقی ).
نیک ترسانم از فساد جهان
مهر کار از صلاح بفرستد.
خاقانی.
نسل فساد ایشان منقطع کردن و بیخ تبارشان برآوردن اولیتر. ( گلستان ).
- اهل فساد ؛ فاسدان : تبهکاران بقایای اهل فساد را بتیغ درآورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- به فساد آوردن ؛ فاسد کردن. از میان بردن : خلاف او را روا ندارم و هیچگاه کاری نکنم که این را به فساد آورد. ( تاریخ بیهقی ).
- پرفساد ؛ بسیار فاسد. کاملاً تباه :
نیست سر پرفساد ناصبی شوم
از در این شعر، بل سزای فسار است.
ناصرخسرو.
در مغز پرفساد کجا آید
جز کج خیال فاسد مهمانی.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تباه شدن، تباهی، پوسیدگیفتنه و آشوب
( صفت )۱ - تباه معیوب خراب ۲ - زبون ۳ - گندیده ۴ - گمراه ۵ - باطل ۶ - زنی که خود را تسلیم مردان کند .
جمع فاسد

فرهنگ معین

(فَ یا فِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) تباه شدن . ۲ - متلاشی شدن ، از بین رفتن . ۳ - (اِمص . ) تباهی ، خرابی . ۴ - نابودی . ۵ - (اِ. ) فتنه ، آشوب . ۶ - لهو و لعب . ۷ - کینه ، دشمنی .

فرهنگ عمید

۱. تباه شدن.
۲. تباهی.
۳. پوسیدگی.
۴. فتنه، آشوب.
۵. ظلم.
۶. [قدیمی] لهو ولعب.

فرهنگستان زبان و ادب

{putrefaction} [مهندسی محیط زیست و انرژی] تجزیۀ واپایش نشدۀ مواد آلی که در نتیجۀ واکنش های بی هوازی انجام می شود و بوی نامطبوع تولید می کند

واژه نامه بختیاریکا

خماره

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به نقصان به حسب اجزا و شرایط فساد گفته می شود.
فساد، مقابل صحت می باشد. در هر علمی برای صحت و فساد معنایی در نظر گرفته شده که با یک دیگر متفاوت است، از جمله:
← در علم اصول
مرحوم « آخوند خراسانی » بر خلاف نظریه بالا، معتقد است صحت و فساد ، در همه علوم به یک معنا است؛ به این بیان که صحت در همه جا به معنای تمامیت یک عمل و داشتن همه اجزا و شرایط است، اما چون صحت در علوم متفاوت، حالات و آثار متفاوتی دارد گمان می شود که معنای آن در هر علم با علم دیگر تفاوت دارد.

[ویکی اهل البیت] فساد به معنای تباهی و تباه شدن است و دانشمندان اهل لغت آن را ضد صلاح بیان داشته اند.
خداوند در صفات بندگان پسندیده اش می فرماید: لا یریدون عُلُوّا فی الارض ولا فسادا؛ برتری (گردنکشی) وتباهی در زمین را دنبال نمی کنند . لو کان فیهما آلهة الاّ الله لفسدتا؛ اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خدا می بود آنها از اعتدال خارج شده تباه می گشتند.
امیرالمؤمنین (ع) در نکوهش مردم زمان خود می فرماید: «...والناس علی اربعة اصناف: منهم من لا یمنعه الفساد فی الارض الامهانة نفسه وکلالة حده و نضیض وفره...»
مردمان (در این عصر) به چهار گروه تقسیم می شوند: یک گروه کسانیند که تنها مانع آنها از تبهکاری در روی زمین بی عرضگی و کندی سلاح وتهیدستی آنها است...
از سخنان آن حضرت است: فساد اخلاق در معاشرت وهمزیستی با بیخردان، وشایستگی اخلاق در معاشرت با خردمندان است.

[ویکی الکتاب] معنی فَسَادَ: فساد - تباهی
معنی یُفْسِدُ: فساد وتباهی به بار می آورد -فساد می کند
معنی یُفْسِدَ: که فساد وتباهی به بار آورد - که فساد کند
معنی یُفْسِدُواْ: که فساد وتباهی به بار آورند - که فساد کنند
معنی یُفْسِدُونَ: فساد وتباهی به بارمی آورند - فساد می کنند
معنی نُفْسِدَ: که فساد کنیم
معنی تُفْسِدُواْ: که فساد کنید
معنی لَا تَعْثَوْاْ: به شدت فساد نکنید ( اصل آن عیث یا عثی ، هر دو بمعنای شدیدترین فساد است )
معنی لَا تُفْسِدُواْ: فساد نکنید
معنی مَّشَّاءٍ: نقل کننده سخنان مردمی به سوی مردمی دیگر ، به منظور ایجاد فساد و تیرگی آن دو- سخن چین
معنی نَمِیمٍ: سخن چینی(مَّشَّاءٍ بِنَمِیمٍ:کسی که نقل کننده سخنان مردمی به سوی مردمی دیگر ، به منظور ایجاد فساد و تیرگی آن دواست)
معنی عُلُوّاً: بلندی - ارتفاع - برتری (درعبارت "نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی ﭐلْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً "کنایه است از طغیان به ظلم و تعدی زیرا علو عطف بر فساد شده )
ریشه کلمه:
فسد (۵۰ بار)

[ویکی فقه] فساد (اصول).
...

جدول کلمات

تباهی

مترادف ها

mortification (اسم)
سرافکندگی، ریاضت، رنج، فساد، خجلت

decline (اسم)
کاهش، زوال، انحطاط، سقوط، فساد

decay (اسم)
تنزل، زوال، فساد، خرابی، پوسیدگی، تباهی

decadence (اسم)
تنزل، زوال، انحطاط، فساد، آغاز ویرانی

dissolution (اسم)
فسخ، تجزیه، فساد، حل، از هم پاشیدگی

spoil (اسم)
یغما، فساد، تباهی، تاراج، غنیمت، سودباداورده

turpitude (اسم)
پستی، دلواپسی، خاتوله، فساد، دنایت ذاتی

fornication (اسم)
زناء، فساد، جنده بازی، فاحشه بازی

depravity (اسم)
هرزگی، فساد، تباهی، شرارت، بدکرداری، بدکارگی

vice (اسم)
گناه، عیب، فساد، بدی، فسق، منگنه، فسق و فجور، خلفه، خبث

depravation (اسم)
مصیبت، بد نامی، فساد، تباهی، بد اخلاقی

degeneration (اسم)
انحطاط، فساد، تباهی

degeneracy (اسم)
انحطاط، فساد

corruption (اسم)
انحراف، فساد، چرک

immorality (اسم)
فساد، بد اخلاقی، فسق

necrosis (اسم)
فساد، مردگی، بافت مردگی

putrefaction (اسم)
فساد، پوسیدگی، عفونت، تعفن، گندیدگی

putrescence (اسم)
فساد، پوسیدگی، گندیدگی

invalidity (اسم)
فساد، بطلان، بی اساسی، عدم اعتبار

harlotry (اسم)
هرزگی، فساد، فاحشگی، فحشاء

vitiation (اسم)
ابطال، فساد، تباهی، معیوب سازی، تباه سازی

فارسی به عربی

انحطاط , اهانة , عهر , غنائم , فساد , قیح , مرضیة

پیشنهاد کاربران

فساد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
تباهی tabāhi ( دری )
آژاو āžāv ( کردی: āžāve )
فناس fenās ( سغدی )
آیمبن āyamban ( سغدی )
واژه فساد
معادل ابجد 145
تعداد حروف 4
تلفظ fa ( e ) sād
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی: فَساد]
مختصات ( فَ یا فِ ) [ ع . ]
آواشناسی fesAd
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژگان قرآنی
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد

برخی از شاهان و رهبران معظم ما، آشوب در کشور را تنها کار دست بیگانگان برمی شمرند اما بررسی ها از دیرباز نشان می دهند که فساد در بروز تنش، فتنه و آشوب بسیار موثر است. برای نمونه، بنگرید به
https://theforum. erf. org. eg/2022/08/29/corruption - internal - conflict - iran/
...
[مشاهده متن کامل]

کاربرد دیرینه واژگان گند و آشوب یا فساد و فتنه در کنار هم، گویای چنین مفهومی است.

گند؛ گندیدگی
فساَد
فساد: آنچه چیزی را از بهره برداری می اندازد، بیرون آمدن از حالت طبیعی و بد شدن و یا تغییر شرایط خوب به بد به هر دلیل. 2 ـ وادار کردن کسی به رفتاری بر خلاف وظیفه، وجدان یا بینش خود با دادن هدیه ، رشوه، وعده ، دلایل عقلی و یا احساسی ، و یا تهدید و شکنجه . 3ـ ناهنجاریهای اجتماعی.
دستور قرآنی ازش دوری شد ونتیجتش "فساد فی الارض"=
"الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ
أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَریمٌ26"
...
[مشاهده متن کامل]

وازدواج تبدیل شد به "شانس"، "قِسمت"، "بَخت"، "قرعه کشی"، "قُمار بازی"، "گزینشی کدام زیباتر - پولدارتر - جوانتر . . . ". . .
وعاقبت این امر آنچه ما میبینیم!
"وَ الَّذینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبیرٌ73"
وبدتر از این؛ مُفسدین ولاکچریها وغرب زده ها مسائل وارونه میبینند:
"وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی‏ أَقْتُلْ مُوسی‏ وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ
أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ26"
عجب!

شر
فساد در لغت به معنی شکافته شدن زخم و عفونی شدن آن است . زخمی که رفته رفته گسترش یافته و موجب نابودی اعضا و دیگر بافت های بدن می شود . به عبارت دیگر فساد به زخمی گفته می شود که با گسترش تدریجی خود اعضای بدن را به سمت تباهی و نابودی می کشاند .
تباهی . . . . . نابودی . . . . . . فنا . . .
فساد واژه ای کامل ایرانی است
فساد = فس ( بیارزش، تباه ) اد ( پسوند کار گروهی )
از دیگر نمونه ها فسانه است با برای نمونه در گفتار میگوییم فسفس نکن یا چرا اینقد فسی؟ یا شهر فسا در شیراز د روستایی بنام فساران در اسپهان
...
[مشاهده متن کامل]

ولی شوربختانه نمیدانیم که میتوانیم از همین ریشه بیشمار واژه دیگر بسازیم مانند:
فسنده فسیده فسان فسمند فسیر فساک فسک فسال فسل فسگار فسگر فسگرا فسار فسا فسدان فسدیس فسگا فسگاه فسکده فسگین فسناک فسین فسوار فسور فساب فسنگ
و این تنها گوشه ای از پسوند های پارسی بود و هنوز این واژه با پیشوند ها و نامهای دیگر نیامیخته.
ایرانی بخودت بیا

مشکلی را به وجود اوردن یا عمل کردن به امور نادرست
الواطی، بی عفتی، بی ناموسی، تبهکاری، عیاشی، فجور، فسق، هرزگی، بدی، تباهی، خدشه، خرابی، خلل، شرارت، عیب، نادرستی، ناشایست، آشوب، اغتشاش، بی نظمی، تفتین، خرابکاری، شر، شغب، شورش، فتنه، فتنه انگیزی، مفسده جویی، عفونت
تباهی ، ردایت
خارج کردن هرچیزی از نظم و قانون طبیعی آن
بی ناموسی

ردایت
1ـ عاملی که باعث ساقط شدن چیزی از بهره برداری می شود. 2ـ وادار کردن کسی به رفتاری بر خلاف وظیفه یا بینش خود با دادن هدیه ، وعده ، دلایل عقلی و یا احساسی ، و یا تهدید و شکنجه . 3ـ ویران کردن آنچه مقدس و گرامی است . ( مکان و یا شخصیت ) 4 ـ ناهنجاریهای اجتماعی .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس