فساحت

لغت نامه دهخدا

فساحت. [ ف َ ح َ ] ( ع مص ) فراخ شدن جای. ( تاج المصادر بیهقی ). فساحة. || ( اِمص )دست گشادگی و مهارت در کاری : پادشاه چون بلاغت و براعت و فصاحت و فساحت او بدید خدای را سجده حمد آورد. ( سندبادنامه ص 314 ). رجوع به فساحة شود.

فساحة. [ ف َ ح َ ]( ع مص ) گشاده گردیدن. || ( اِمص ) گشادگی. سعة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فساحت و فسح شود.

فرهنگ فارسی

گشاده گردیدن . گشادگی

فرهنگ عمید

۱. فراخ شدن، فراخ گشتن مکان.
۲. فراخی، وسعت.

پیشنهاد کاربران

فساحت به معنی وسعت و گشادگی هست
پادشاه چون فساحت خاطر او بدید خدای را سجده ی حمد آورد ( سنجش ۹۸ )
مهرت در کاری، ؛ این کلمه گاهی با فصاحت به معنی شیوایی کلام اشتباه گرفته میشود
فساحت یعنی مهارت در کاری
وگاهی با سفاهت اشتباه میشود
سفاهت یعنی بی خردی. کم عقلی. نادانی
مهارت در کاری
وبا فصاحت هم آواس ولی معنی فصاحت مشه زبان آوری

بپرس