فزرت

لغت نامه دهخدا

فزرت. [ ف ِ زِ ] ( اِ ) رمق و توانایی : فزرتش قمصور شد؛ بکلی منکوب و مغلوب شد. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فزرتی شود.

فزرة. [ ف ُ رَ ] ( ع اِ ) راه گشاده. ( از اقرب الموارد ). راه فراخ. || گره بزرگ که بر اندام برآید. ( منتهی الارب ). که بر پشت یا سینه برآید. ج ، فُزَر. ( از اقرب الموارد ). قوز. کوژ. گوژ. رجوع به این کلمات شود.

فزرة. [ ف ِ رَ ] ( ع اِ ) بچه ببر ماده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فِزر شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) رمق توانایی . یا فزرت اش قمصور شد . به کلی مغلوب و منکوب شد .

فرهنگ معین

(فِ زِ ) (اِ. ) (عا. ) زِرْت ، رمق ، توانایی . ،~ کسی قمصور شدن سخت عاجز و ناتوان شدن ، از پا درآمدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس