فزر

لغت نامه دهخدا

فزر. [ ف َ ] ( ع مص ) شکافتن جامه را. || به چوب دستی زدن بر پشت کسی. || پوشیدن جامه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فَزَر. رجوع به فَزَر شود. || کوژپشت یا کوژسینه گردیدن. ( منتهی الارب ). رجوع به فزر شود.

فزر. [ ف ِ ] ( ع اِ ) گوشت پاره درشت مانند غده قرحه که نزدیک منتهای موی زهار بر اندام مردم و بز برآید. ( منتهی الارب ). || رمه گوسپندان از ده تا چهل یا از سه تا ده. || گوسپند از دو تا هرچه افزون گردد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بزغاله. || بچه ببر. ( از اقرب الموارد ).

فزر. [ ف ِ زَ ] ( ع اِ ) شکافها. ( منتهی الارب ). شقوق و صدوع و گویا جمع فزرة است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فزرة شود.

فزر. [ ف َ زَ ] ( ع مص ) پوشیدن جامه. || کوژپشت یا کوژسینه گردیدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پوشیدن جامه .گوژپشت یا گوژ سینه گردیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس