فریفته شدن

لغت نامه دهخدا

فریفته شدن. [ ف ِ / ف َ ت َ / ت ِ ش ُدَ ] ( مص مرکب ) گول خوردن. فریب خوردن :
خردمند آن است که به نعمتی و عشوه ای که زمانه دهد فریفته نشود. ( تاریخ بیهقی ).
فریفته مشو ای نوجوان بدانکه برو
چه بوستان بقد سرو بوستان شده ای.
ناصرخسرو.
اگر بزر فریفته نشود چنان کنیم. ( قصص الانبیاء ). ملک را فریفته نباید شد. ( کلیله و دمنه ). شیر به حدیث تو فریفته شد. ( کلیله و دمنه ). هرکه به لابه دشمن فریفته شود سزای او این است. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

گول خوردن . فریب خوردن

پیشنهاد کاربران

دل از دست رفتن ؛ عاشق شدن. فریفته گشتن :
حکیم بین که برآورد سر به شیدائی
حکیم را که دل از دست رفت شیدائیست.
سعدی.
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.
حافظ.
...
[مشاهده متن کامل]

و رجوع به این ترکیب ذیل رفتن شود.
- دل ازدست رفته ؛ کنایه از عاشق صادق. ( آنندراج ) . رجوع به این ترکیب ذیل رفته شود.

بپرس