فریش

لغت نامه دهخدا

فریش. [ ف َ ] ( اِ ) تاخت و تاراج. ( برهان ).
- فریش آوردن ؛ حمله آوردن. تاختن. تاراج کردن :
گر از بهر گنج آرم اینجا فریش
بمغرب زر مغربی هست بیش.
نظامی.
|| گوشت بریان کرده. ( برهان ). گوشت بریان. ( یادداشت بخط مؤلف ). فریز. فریژ. فریس. قدید.
- فریش کردن ؛ بریان کردن :
ز فربهی به کمالی که گر فریش کنم
رود دونایژه روغن از آن دو لخت فریش.
سوزنی.
نمک زدی همه ارباب فضل را که کسی
نکرد بره فضل ترا فریش دروش.
سوزنی.
|| پوز یعنی پیرامون دهان اسب و آدمی و غیر آن از جانب بیرون. فرنج. || ( صوت ) آفرین و بارک اﷲ. ( برهان ). مؤلف انجمن آرا نویسد: به معنی آفرین «فری » است نه فریش. صاحب فرهنگ و برهان به خطا افتاده اند و این بیت را سند کرده اند که منوچهری در مدح ممدوح گفته است :
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خارند و در عارند مخبرها.
و مختاری غزنوی گفته :
فریش آن یال و آن بازو که پیش پیل خم گردد
اگر برگستوان سازند پیلی را ز خفتانش.
و این هر دو شین جزو کلمه «فری » نیست و راجع به ممدوح است یعنی آفرین بر آن منظر و آن بازوی ممدوح. ( انجمن آرا ). هرچند احتمال میرود که قول هدایت مبنی بر ترکیب کلمه از: فری + ش ( ضمیر ) درست باشد؛ معهذا به نظر میرسد که در نظر گویندگان مذکور کلمه فریش بسیط بوده والاّ آوردن ضمیر متصل با اسم اشاره آن بعید به نظر می آید. ( فرهنگ فارسی معین ).

فریش. [ ف َ ] ( ص ) پریش. پریشان. پراکنده. ( فرهنگ فارسی معین ).

فریش. [ ف ِ ] ( ع اِ ) ممال فراش. گستردنی. فرش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
از نمودار خانه تا به فریش
کرده همرنگ روی گنبد خویش.
نظامی.
|| رختخواب. بستر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ز خوبانی که درخورد فریشند
ز عالم در کدامین بقعه بیشند؟
نظامی.
رجوع به فراش شود.

فریش. [ ف َ ] ( ع ص ) اسب ماده هفت روزه بچه داده و کذا کل ذات حافر بعد نتاجها بسبعة ایام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اسب ماده نوزاده. ج ، فرائش. ( منتهی الارب ). اسب ماده ای که به تازگی وضع حمل کرده باشد. || دختر وطی کرده. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) پریشان پریش پراکنده .
اسب ماده هفت روزه بچه داده اسب ماده که به تازگی وضع حمل کرده باشد .

فرهنگ معین

(فَ ) (شب جم . ) آفرین ! احسنت !
( ~ . ) (ص . ) ۱ - پریشان ، پراکنده . ۲ - (اِ. ) تاخت و تاز.
(فِ ) [ ع . فراش ] (اِ. ) ممال فِراش . ۱ - گستردنی ، فرش . ۲ - رختخواب ، بستر.

فرهنگ عمید

هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری: فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی: ۱۰۰ ).
۱. پریشان، پراکنده.
۲. (اسم ) تاخت وتاز.
۳. (اسم ) تاراج.
هر نوع گستردنی، مانندِ فرش، بستر، و رختخواب: که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲: ۲۴۳ ).

پیشنهاد کاربران

فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ
بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ.
فری خوی آن بت که وقت شراب
همه مدحت خواجه خواهد ز من.
...
[مشاهده متن کامل]

فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ
بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ.
خرج ترا وفا نکند دخل تو که تو
افزون دهی ز دخل زهی خوی تو فری.
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فرو زنده رخسار دلبر
فری روی شیرین آن ماهروی
که دلها تبه کرد برمرد و زن
خرج تراوفا نکند دخل تو که تو
افزون دهی زدخل فری خوی تو فری
طلعتی دارد و خویی چو رخ خویش بدیع
فری آن طلعت فرخنده و آن خوی فری
فرخی
فریش آن روی دیبا رنگ چینی
که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر
فریش آن لب که تا ایدر نیامد
ز خلد آیین بوسه نامد ایدر
دقیقی
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خارند و در عارند مخبرها.
منوچهری
فریش آن یال و آن بازو که پیش پیل خم گردد
اگر برگستوان سازند پیلی را ز خفتانش.
مختاری غزنوی
پروانه وار عالم پران به گرد شمعم
فریش می فرستم پریش می ستانم
مولوی
فری آن قد و آن زلفش که گویی
فروهشته ست بر شمشاد شمشاد.
زینبی.
فری عید مسلمانان و فرخ جشن پیغمبر
همایون و مبارک باد بر سلطان نیک اختر
باغ دولت را مظفر بود و سعد سرفراز
هرکه دیدی غره دیدار اوگفتی فری
امیری معزی
همان گاودوشان به فرمانبری
همان تازی اسب رمیده فری.
فردوسی
فری آن زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صدهزاران کلج بر کلج.
شاکر بخاری.
فری آن قد و آن زلفش که گویی
فروهشته ست بر شمشاد شمشاد.
زینبی.
فری زآن تندرست زرد و آن فارغ دل گریان
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوت کن لاغر.
مسعودسعد.
فری سیر آن بارۀ کوه پیکر
که با آب و آتش بپوید برابر
پریست گرنه پری چاکرویست بحسن
فری کسی که پری چاکرویست فری
ازرقی
کیست کو رای تو دیده ست و نمانده ست شگفت
کیست کو روی تو دیده ست و نگفته ست فری.
دادش خدای فر فرویدن و جاه جم
دشمن چو بیند او را گوید ز دل فری
کیست کو رای تو دیده ست و نمانده ست شگفت
کیست کو روی تو دیده ست و نگفته ست فری.
. یکی بماند تا روز رستخیز آباد
بر آن هوا که چنو آورد هزار فری
فری آن سنبلی کش بار عنبر
فری آن نرگسی کش برک پیکان
فکنده فر یزدانی بر او دیدار سلطانی
فری دیدار سلطانی که دارد فر یزدانی
قطران تبریزی
جرم نورانی که بیند رای او گوید که زه
فر یزدانی که بیند روی او گوید فری
جشن سده و رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب
فریش لاله و آن لاله را ز قیر رقم
عنصری.
فری زآن تندرست زرد و آن فارغ دل گریان
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوت کن لاغر.
مسعودسعد.
سایه ذوالجلال بین وز فلک این نداشنو
اینت مجاهد هدی ، اینت مظفر فری.
خال ز غالیه نهد هر کس روی سیب را
خال ز خون نهاده ماه اینت مشاطه فری.
خاقانی. .

فریش فری آفری آفرین آفریگ همه بیک چمند
فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
فرخی
فریش سیم و مر آن سیم را ز مشک حجاب
فریش لاله و آن لاله را ز قیر رقم
عنصری
...
[مشاهده متن کامل]

فریش آن روی دیبا رنگ چینی
که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر
فریش آن لب که تا ایدر نیامد
ز خلد آیین بوسه نامد ایدر
دقیقی
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خارند و در عارند مخبرها.
منوچهری
فریش آن یال و آن بازو که پیش پیل خم گردد
اگر برگستوان سازند پیلی را ز خفتانش.
مختاری غزنوی
پروانه وار عالم پران به گرد شمعم
فریش می فرستم پریش می ستانم
مولوی
همان گاودوشان به فرمانبری
همان تازی اسب رمیده فری.
فردوسی.
خرج ترا وفا نکند دخل تو که تو
افزون دهی ز دخل زهی خوی تو فری.
فرخی.
جشن سده و رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
سایه ذوالجلال بین وز فلک این نداشنو
اینت مجاهد هدی ، اینت مظفر فری.
خاقانی.
فری آن زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صدهزاران کلج بر کلج.
شاکر بخاری.
فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ
بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ.
فرخی.
فری خوی آن بت که وقت شراب
همه مدحت خواجه خواهد ز من.
فرخی.
کیست کو رای تو دیده ست و نمانده ست شگفت
کیست کو روی تو دیده ست و نگفته ست فری.
قطران.
فری آن قد و آن زلفش که گویی
فروهشته ست بر شمشاد شمشاد.
زینبی.
فری زآن تندرست زرد و آن فارغ دل گریان
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوت کن لاغر.
مسعودسعد.
خال ز غالیه نهد هر کس روی سیب را
خال ز خون نهاده ماه اینت مشاطه فری.
خاقانی.
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فروزنده رخسار دلبر.
فرخی

فریش به معنای آفرین، میتوان در شبکه های اجتماعی به جای like به کار گرفت

بپرس