فریدون مشیری

پیشنهاد کاربران

چه حال و روز خوشی داشت آدمی، آن روز
که روی شانهٌ او بیل بود جای تفنگ
درخت و گندم، مهر و امید می پرورد
نه تلخکامی و وحشت، نه زشت نامی و ننگ
تو خود به یاد چه می افتی از تبسم گل؟
تفنگ ها همه یادآوران تابوت اند
...
[مشاهده متن کامل]

جهان چگونه به دست بشر جهنم شد؟
جهانیان همه قربانیان باروت اند
چه روزگار بدی، هر قدم که می گذری
دو نوجوان مسلسل به دست استاده ست
ز چارسوی جهان، هر خبر ز نوع بشر
برادری که به تیر برادر افتاده ست
سرم فدای تو ای پیرمرد بیل به دوش
که تار و پود تو در کار آب و آبادی ست.
نبینمت دگر ای نوجوان تفنگ به دست
که دسترنج تو جز خون و مرگ و وحشت نیست.
#فریدون_مشیری

پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که درپیِ هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
...
[مشاهده متن کامل]

تا بی کران عالم پندار رفته ام
تا دشت پُرستارهٔ اندیشه های گرم
تا مرز ناشناختهٔ مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
هان! ای عقاب عشق،
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آن جا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی
بااین همه تلاش و تمنا و تشنگی
بااین که ناله می کشم از دل که: آب، آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را 
#فریدون_مشیری
@chaameghazal ⛵️

از نگاه یاران به یاران ندا می رسد
دوره ی رهایی، رهایی فرا می رسد
این شب پریشان، پریشان سحر می شود
روز نو گل افشان، گل افشان به ما می رسد
بخت آن ندارم که یارم کند یاد من
حال من که گوید که گوید به صیاد من
...
[مشاهده متن کامل]

گر چه شد به نیزار گرفتار به بیداد او
عاقبت رسد عشق، رسد عشق، رسد عشق به فریاد من
ساقیا کجایی کجایی که در آتشم
وز غمش ندانی ندانی چه ها می کشم
ساقی از در و بام در و بام بلا می رسد
بر دلم از این عشق ازین عشق چه ها می رسد

#فریدون_مشیری

پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که درپیِ هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
...
[مشاهده متن کامل]

تا بی کران عالم پندار رفته ام
تا دشت پُرستارهٔ اندیشه های گرم
تا مرز ناشناختهٔ مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
هان! ای عقاب عشق،
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آن جا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی
بااین همه تلاش و تمنا و تشنگی
بااین که ناله می کشم از دل که: آب، آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را 
#فریدون_مشیری

بپرس