فریب دادن. [ ف ِ / ف َ دَ ] ( مص مرکب ) فریفتن. گول زدن. مقابل فریب خوردن : نیز فریبم ندهد طمع و جمعنیز حجابم نشود بود و باد.خاقانی.بصبح وشام که گلگونه ای و غالیه ای است مرا فریب مده ، رنگ و بوی باده بیار.خاقانی.
fool (فعل)خرفت کردن، گول زدن، دست انداختن، فریب دادنcheat (فعل)گول زدن، فریفتن، فریب دادن، خدعه کردن، جر زدن، مغبون کردنdeceive (فعل)گول زدن، اغفال کردن، فریفتن، فریب دادن، مغبون کردن، پا زدنdefraud (فعل)گول زدن، فریب دادن، کلاهبرداری کردنjape (فعل)مسخره کردن، فریب دادن، دست انداختن شخص، لطیفه زدن، گمراه کردنmump (فعل)گدایی کردن، فریب دادن، خاموش و عبوس نشستن، ترشرو بودن، زیر لب گفتنdelude (فعل)اغفال کردن، فریفتن، فریب دادنhoodwink (فعل)اغفال کردن، فریب دادن، چشم بندی کردنhum (فعل)صدا کردن، فریب دادن، وزوز کردن، زمزمه کردن، همهمه کردن، در فعالیت بودنbob (فعل)فریب دادن، ضربت زدنhumbug (فعل)فریب دادن، بامبول زدنdiddle (فعل)فریفتن، فریب دادن، مغبون کردنthimblerig (فعل)گول زدن، فریب دادن، مغبون کردن، شعبده بازی کردنdissimulate (فعل)فریب دادن، پنهان کردن، خشکه مقدس بودن، بر روی خود نیاوردن، دورویی کردنmislead (فعل)فریب دادن، مغلطه کردن، گمراه کردن، مشتبه کردن، باشتباه انداختنfob (فعل)گول زدن، فریفتن، فریب دادن، به جیب ریختنshort-change (فعل)فریب دادن، کم دادن، کم تحویل دادن
نارو زدنخَدعاختداعخر کردنصابون به پای ( زیر پای ) کسی مالیدن ؛ او را فریفتن.رودستخدعه کردن. [ خ ُع َ / ع ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فریب بکار بردن. مکر کردن. نیرنگ زدن. حقه سوار کردن. تَخدیع؛ فسون ساختن.خدع. . .حقه/حقه ای سوار کردندخمسهاغفالخدعفریب دادن گول زدن کلابرداریرنگ کردنمشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)+ عکس و لینک