فریادرس

/faryAdres/

مترادف فریادرس: دادرس، دادگر، شفیع، یاریگر

معنی انگلیسی:
one who comes to anothers rescue

لغت نامه دهخدا

فریادرس. [ ف َرْ یا رَ / رِ ] ( نف مرکب ) دادگر. دادرس. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دستگیر. یاری کننده. دادرس. ( غیاث ) ( از یادداشتهای مؤلف ) :
نهادند پیمان دو جنگی که کس
نباشد در آن جنگ فریادرس.
فردوسی.
فرستاد نزد برادرْش ْ کس
همان نزد دستور فریادرس.
فردوسی.
زمانه سراسر فریب است و بس
نباشد بسختیت فریادرس.
فردوسی.
همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود نه فریادرسی.
منوچهری.
بیدادگر نگارا رحمی بکن چو دانی
کاندر جهان بجز تو فریادرس ندارم.
سیدحسن غزنوی.
از دست آنکه داور فریادرس نماند
فریاد در مقام مصلی ̍ برآورم.
خاقانی.
در این زمانه چو فریادرس نمی بینم
مرا رسد که رسانم به آسمان فریاد.
ظهیر فاریابی.
در آن کارها یاور او بود و بس
پناهنده را گشت فریادرس.
نظامی.
ستمدیده را گشت فریادرس
به فریاد نامد ز فریاد کس.
نظامی.
جهاندیده دستور فریادرس
گشاد از سر کاردانی نفس.
نظامی.
فریاد کز غم تو فریادرس ندارم
با که نفس برآرم چون همنفس ندارم.
عطار.
هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو، در ایام سلامت به جوانمردی کوش.
سعدی.
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که میخواهی امروز فریادرس ؟
سعدی.
- فریادرس آمدن ؛ به فریاد رسیدن. به فریاد دیگران گوش دادن. دادرسی کردن :
گریه آبی برخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد.
حافظ.

فریادرس. [ ف َرْ یا رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 63هزارگزی جنوب کرمانشاه و هشت هزارگزی چنار. ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 160 تن سکنه. از رودخانه دره بادام مشروب میشود. محصولاتش غله و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - یاری کننده مدد کار دستگیر ۲ - دادگر دادرس .

فرهنگ معین

( ~ . رَ یا رِ ) (ص فا. ) ۱ - یاری کننده . ۲ - دادگر، دادرس .

فرهنگ عمید

کسی که به یاری دیگری می شتابد، دادرس.

مترادف ها

scream (اسم)
فریاد، جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس

پیشنهاد کاربران

بپرس