فریاد کردن


معنی انگلیسی:
acclaim, to shout or cry

لغت نامه دهخدا

فریاد کردن. [ ف َرْ ک َ دَ ]( مص مرکب ) فریاد کشیدن. فریاد برآوردن :
ز تیغ تیز تو فریاد کرد دشمن تو
ولیک آنجا سودی نداشت آن فریاد.
مسعودسعد.
جهان را سوخت از فریاد کردن
بزاری دوستان را یاد کردن.
نظامی.
گهی دل را بنفرین یاد کردی
ز دل چون بیدلان فریاد کردی.
نظامی.
بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس
در پای بندی همچو من فریاد میکن در قفس.
سعدی.
زن بیخرد بر در و بام کوی
همی کردفریاد و می گفت شوی.
سعدی.
گر تضرع کنی وگر فریاد
دزد زر بازپس نخواهد داد.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بانگ زدن برای یاری خواستن و اجرای عدالت .

مترادف ها

shout (فعل)
خروش برآوردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن، مصوت کردن، فریاد کردن، جیغ زدن

screech (فعل)
جیغ کشیدن، فریاد کردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن

whoop (فعل)
فریاد کردن

holler (فعل)
فریاد کردن، سروصدا راه انداختن

فارسی به عربی

صرخة

پیشنهاد کاربران

فریاد داشتن. [ ف َرْ ت َ ] ( مص مرکب ) فریاد برآوردن. ناله داشتن :
ولیکن با چنین داغ جگرسوز
نمی شاید که فریادی ندارند.
سعدی.
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.
سعدی.
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
داد کردن
آواز بلند برآوردن. داد زدن. فریاد کردن. داد کشیدن. فریاد کشیدن. آوای بلند برآوردن.

بپرس