فریاد داشتن

لغت نامه دهخدا

فریاد داشتن. [ ف َرْ ت َ ] ( مص مرکب ) فریاد برآوردن. ناله داشتن :
ولیکن با چنین داغ جگرسوز
نمی شاید که فریادی ندارند.
سعدی.
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.
سعدی.

فرهنگ فارسی

فریاد بر آوردن . ناله داشتن

فرهنگ معین

( ~ . تَ ) (مص ل . ) نک فریاد برداشتن .

پیشنهاد کاربران

فریاد داشتن ؛ فریادکشیدن : و مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی و مار بیاوردندی تا او را بزدی و تریاک دادی تا بخوردی و شیر را بیاوردندی تا او را عذاب دادی و متوکل از آن خندیدی و او فریاد داشتی. ( مجمل التواریخ و القصص ) .

بپرس