فریاد خواستن. [ ف َرْ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) استغاثه. مدد خواستن. استمداد کردن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : به ملک سند کس فرستادند و فریادخواستند و گفتند که سپاه عرب آمد. ( تاریخ بلعمی ).سوی آسمان سر برآورد راست ز دادار آنگاه فریاد خواست.فردوسی.دست به استادم زد و فریادخواست. ( تاریخ بیهقی ). به عجز خویش معترف گرد و فریاد خواه. ( تذکرة الاولیاء ).