فرگرد
لغت نامه دهخدا
فرگرد. [ ف َ گ َ ] ( اِخ ) شهرکی است خرد [ به خراسان ]. مردمان او خداوند چهارپایند. ( حدود العالم ).
فرهنگ فارسی
مجموعا ۲۲ فرگرد است .
شهرکیست خرد مردمان او خداوند چهارپایند
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
در پارسی میانه ( ساسانی ) به دیس فِرَگَرت بوده
ازین پس دیگر از واژگان ( فصل ) و ( قسمت ) برای نوشته های خویش بهره نبریم، بجایش از واژگان ( فرگرد ) ، ( هات ) که در اوستا آمده و به چم بخشی از یک نوشته است، بهره ببریم.
من فارسی نیستم، من پارسی ام.
پارسی را پاس بدارید. . .
من فارسی نیستم، من پارسی ام.
پارسی را پاس بدارید. . .
فَرگَرد: بخشی ازکتاب، فصل
در کتاب اُرگانون ( منطق ارسطو ) برگردان میر شمس الدین ادیب سلطانی �فرگرد� در برابر �فصل� ( عربی ) و �chapter� به کار رفته است.
در کتاب اُرگانون ( منطق ارسطو ) برگردان میر شمس الدین ادیب سلطانی �فرگرد� در برابر �فصل� ( عربی ) و �chapter� به کار رفته است.