فرکنده

لغت نامه دهخدا

فرکنده. [ ف َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) فرسوده و کهنه شده و ازهم ریخته. ( برهان ) :
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر پای شتر بر در جزار.
خسروی.
رجوع به فرکند شود.

فرهنگ معین

(فَ کَ دِ ) (ص مف . ) فرسوده ، کهنه شده .

فرهنگ عمید

۱. برکنده، کنده شده.
۲. فرسوده، کهنه شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس