فرویش


مترادف فرویش: اهمال، تنبلی، سستی، غفلت، کوتاهی، اهمالگر، سست

لغت نامه دهخدا

فرویش. [ ف َرْ ] ( اِ ) تقصیر و فروگذاشت باشد. ( برهان ) :
راه دیو و عین فرویش است این
تا نپنداری که درویش است این.
امیر حسینی سادات ( از حاشیه برهان چ معین از جهانگیری ).
|| تعطیل و کاهلی و درنگ. ( برهان ):
به هشیاریت باید پیش رفتن
نه غافل وار با فرویش رفتن.
امیرخسرو.
|| فراموشی در کارها. ( برهان ). فرموش. فراموش. فرمش. فرامش.
- فرویش کردن ؛ فراموش کردن و از یاد بردن :
هرگه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فرویش کند.
مسعودسعد.
|| درشتی و خشونت. || بیکاری. || ( ص ) برشته و بریان. ( برهان ).پرویش. رجوع به پرویش شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) غافل اهمال کننده ۲ - ( اسم ) غفلت اهمال : راه دیو و عین فرویش است این تا نپنداری که درویش است این .

فرهنگ معین

(فَ رْ ) ۱ - (اِ. ) درنگ ، تأخیر. ۲ - غفلت . ۳ - (ص فا. ) غافل ، اهمال کننده .

فرهنگ عمید

۱. درنگ، تٲخیر.
۲. غفلت.
۳. قصور و اهمال در کاری: گه از لب شربتی ندْهی، به کشتن همی نمی ارزم / چرا در کارهات آخر چنین فرویش می باشد؟ (امیرخسرو: ۲۲۶ ).
۴. غافل.
۵. اهمال کننده.

پیشنهاد کاربران

فرویش =تعطیل، فروداشت، فروگزاری، بطالت کذراندن، آدینه ودیگر روز های تعطیل، کوتاهی کردن، غفلت، نا آگاهی از چیزی، غروگزلری.
فرویش=تعطیل

بپرس