بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
منوچهری.
عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند. ( تاریخ بیهقی ). حجاج سوگند خورد که او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند. ( مجمل التواریخ و القصص ). آن قرص از طاق فروگرفتیم. ( اسرار التوحید ).فروگیر از سربار این جرس را
به آسانی بر آر این یک نفس را.
نظامی.
گفت با یزید آن کتاب از طاق فروگیر. ( تذکرة الاولیاء ).|| تصرف کردن : کار سیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت. ( تاریخ سیستان ). ستورگاه و مرکبان و هرچه بود فروگرفت. ( تاریخ سیستان ). سرای بوسهل را فروگرفتند. ( تاریخ بیهقی ).
- گرد چیزی را فروگرفتن ؛ محاصره کردن : هزار مرد قصد مدینه کردند و گرد مدینه را فروگرفتند. ( قصص الانبیاء ).
|| دستگیر کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت. ( تاریخ بیهقی ). او را مغافصة فروگرفت. ( جهانگشای جوینی ).
- چشم فروگرفتن ؛ چشم پوشیدن :
دو چشم از پی صنع باری نکوست
ز عیب برادر فروگیر و دوست.
سعدی.
|| پاک کردن اشک : اشک حسرت به سرانگشت فرومی گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل گذرد.
سعدی.