فروکشید گل سرخ روی بند از روی
برآورید گل مشکبوی سر ز تراش.
منوچهری.
|| آشامیدن با ولع و بلعیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام
گویی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسائی مروزی.
|| افکندن. انداختن. ( یادداشت بخط مؤلف ).- لنگر فروکشیدن ؛ لنگر انداختن. ماندن :
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه ٔبلا ببرد؟
حافظ.
|| آزاد کردن و کشیدن و دراز کردن.- پای فروکشیدن ؛ پای دراز کردن بحال استراحت :
با تو زمین را سر بخشایش است
پای فروکش گه آسایش است.
نظامی.
|| اقامت کردن و در جایی ماندن : بتماشای هرات رفت در نظرش خوش آمد، آنجا فروکشید. ( تاریخ گزیده ).