فروچیدن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) بر زمین چیدن و به ترتیب در جای خود قرار دادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.سوزنی.رجوع به چیدن شود.