فرومولیدن

لغت نامه دهخدا

فرومولیدن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) جیم شدن.پنهانی رفتن. به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن. ( از یادداشت بخط مؤلف ) :
هرچه یابی وز آن فرومولی
نشمرند از تو آن به بشکولی.
عنصری.
ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان شد. ( کلیله و دمنه ). رجوع به مولیدن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - به پایین خزیدن و لغزیدن ۲ - درنگ کردن دیر ماندن .

فرهنگ معین

(فُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - به پایین خزیدن . ۲ - درنگ کردن ، تأخیر کردن .

فرهنگ عمید

۱. مولیدن.
۲. درنگ کردن، تٲخیر کردن.
۳. عقب ماندن.
۴. واپس خزیدن و به در درفتن.

پیشنهاد کاربران

بپرس