فروماندگی

/furumAndegi/

مترادف فروماندگی: بی نوایی، پریشانی، خستگی، درماندگی، سرگشتگی، عجز، ناتوانی، نژندی، یاس

معنی انگلیسی:
inability, quandary, weariness, failure, distress, astonishment

لغت نامه دهخدا

فروماندگی. [ ف ُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) عجز. ( یادداشت بخط مؤلف ). درماندگی و بیچارگی. ( آنندراج ) :
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن.
سعدی.
|| احتیاج. ( آنندراج ) :
بلی تخم در خاک از آن می نهد
که روز فروماندگی بردهد.
سعدی.
|| تقصیر. ( یادداشت بخط مؤلف ). کوتاهی در کار و وظیفه :
نگویم بزرگی و جاهم ببخش
فروماندگی و گناهم ببخش.
سعدی.
|| حیرت و سرگردانی. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فروماندن شود.

فرهنگ فارسی

۱ - انتظار ۲ - درنگ ۳ - درماندگی عجز ۴ - نیازمندی بینوایی ۵ - دلشکستگی یاس .

فرهنگ معین

( ~ . دِ ) (حامص . ) ۱ - بیچارگی ، ناتوانی . ۲ - درنگ .

فرهنگ عمید

۱. درماندگی، بیچارگی.
۲. ناتوانی.

مترادف ها

poverty (اسم)
خواری، پستی، فروماندگی، فقر، کمیابی، بینوایی، تهی دستی، تندگستی، بی پولی

fatigue (اسم)
رنج، فتور، خستگی، کوفتگی، فروماندگی، فرسودگی، ستوه، ماندگی

inability (اسم)
ناتوانی، عجز، فروماندگی، درماندگی، بی لیاقتی

despair (اسم)
یاس، نومیدی، فروماندگی

desperate situation (اسم)
فروماندگی

پیشنهاد کاربران

بپرس