چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر بمیان شِلکا.
رودکی.
به پیش اندر آورد رستم سپرفروماند کافور پرخاشخر.
فردوسی.
فروماند از تشنگی کوهزادهمه کام او خشک و لب پر ز باد.
فردوسی.
سخنوران ز سخن پیش تو فرومانندچنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ.
فرخی.
امیر رضی اﷲ عنه از کار فروماند. ( تاریخ بیهقی ).بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده حسیر.
ناصرخسرو.
لیکن از خدمت فرومانده ست از آنک رنج بیماریش بر بستر کشید.
مسعودسعد.
همه عاجز شدندی و از کار فروماندندی. ( قصص الانبیاء ). امیر سیف الدوله در چاره این کار و طریق مخلص ومخرج این حادثه فروماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).از آن سکه رفته رفتم ز جای
فروماندم اندر سخن سست رای.
نظامی.
فروماند دستم ز می خواستن گران گشت پایم ز برخاستن.
نظامی.
نمیدانم دگر اینجا بناچارچو خر در گل فروماندم بیکبار.
عطار.
اگر در خواندن فروماند به تفهم معنی کی تواند رسید؟ ( کلیله و دمنه ).چه شیرین لب سخنگویی ، که عاجز
فرومی ماند از وصفت سخنگوی.
سعدی.
کرم بجای فروماندگان چو بتوانی مروت است نه چندانکه خود فرومانی.
سعدی.
فروماندم از کشف این ماجراکه حیی جمادی پرستد چرا؟
سعدی.
میروی و مژگانت خون خلق میریزدتیز میروی جانا ترسمت فرومانی.
حافظ.
|| معزول شدن. ( حاشیه ٔبرهان چ معین ). دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. ( گلستان ). || تحیر. ( یادداشت بخط مؤلف ). متحیر گردیدن. ( برهان ).سرگردان شدن : فروماند بر جای ، وز بهر دل
فروشد دو پای دلاور به گل.
فردوسی.
سیاوش فروماند و پاسخ ندادچنین آمدش بر دل پاک یاد.
فردوسی.
شگفت و خیره فرومانده ام که چندین عشق بیشتر بخوانید ...