فروقه

لغت نامه دهخدا

( فروقة ) فروقة. [ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) پیه گرده. ( فهرست مخزن الادویه ).پیه گرده و دل. ( منتهی الارب ). شحم الکلیتین. ( اقرب الموارد ). || بند کاغذ. || بند هیزم و علف. ( منتهی الارب ). || ( ص ) جبان شدیدالفزع. رجل و امراءة فروقة؛ یعنی مرد یا زن جبان شدیدالفزع. و این کلمه جمع ندارد و در مثل است رب عجلةتهب ریثا و رب فروقة یدعی لیثاً. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) به غایت ترسنده و جبان : هر فرت فروقه به گوشه ای افتاده اند .
پیه گرده . یا یند هیزم و علف

فرهنگ معین

(فُ قَ یا ق ) (ص . ) به غایت ترسنده و جبان .

فرهنگ عمید

سخت ترسنده، بسیارترسو، جبان.

پیشنهاد کاربران

بپرس