لغت نامه دهخدا
- فروع الباب ؛ رگهای متصل به باب الکبد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- فروع الجوزاء ؛ گرمای سخت. یقال : له نجم الفروع ایضاً. ( منتهی الارب ). سخت ترین گرمای جوزا. ( اقرب الموارد ). ستاره ای که در جوزاست فرغ است با غین معجمه نه فروع به عین مهمله. رجوع به فرغ و فروغ شود.
فروع. [ ف َرْ وَ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). دارةالفروع جایی است. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
جمع فرع ۱ - شاخه ها ۲ - ریشه هایی که از بیخ بر آمده باشد ۳ - اموری که پیرو یک اصل باشند و از آن منشعب شده باشد ۴ - علم فقه .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
* فروع دین: عبادات و اعمالی که مسلمان باید انجام بدهد و عبارت است از: نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امربه معروف، نهی از منکر.
مترادف ها
فروع
فروع، جزئیات
پیشنهاد کاربران
سلیم
فروع: واژه ای اربی و جمع فرع می باشد که در فارسی با جدا شده ها، شاخه ها برابری دارد.
فروع: واژه ای اربی و جمع فرع می باشد که در فارسی با جدا شده ها، شاخه ها برابری دارد.
دفع کننده خرافه
فروع یعنی اموری که به تبع اصل موضوع پیرو آن باشند ، شاخه های یک اصل که ابعاد و عرفاً مربوط به یک اصل هستند
جزئیات
ایین نامه