فروس
لغت نامه دهخدا
فروس. [ ] ( یونانی ، اِ ) ماذریون. ( فهرست مخزن الادویه ). رجوع به ماذریون و مازریون شود.
فروس. [ ف َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ).
فروس. [ ف ُ ] ( ع اِ ) حلزون. ( دزی ج 2 ص 263 ).
فروس. [ ] ( اِخ ) از طسوج طبرش. ( تاریخ قم ص 117 ).
فروس. [ ] ( اِخ ) از دیه های انار. ( تاریخ قم ص 137 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید