فروزه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فروزة. [ ف ُ زَ ] ( ع مص ) خشم گرفتن و برافروخته گردیدن. ( منتهی الارب ).
فروزه. [ ف ُ زِ ] ( اِ ) به معنی صفت که مقابل ذات است. چون فروز به معنی روشنی است و بروشنی چیزها شناخته شود، همچنین فروزه یعنی صفت معرف و شناسای حقیقت چیزها خواهد بود. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج )( از فرهنگ دساتیر ). برساخته فرقه آذرکیوان است.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
با احترام واژههای زاب و فروزه که برای صفت پیشنهاد شده ، هیچ پیشینه ای در زبانهای اوستا، پهلوی و پارسی نو ندارند و واژهایی کاملا ساختیگی
بدست فرقه آذر کیوان می باشد یا اصطلاحا واژههای دساتیری است که به هیچ رو از الگوههای واژه سازی زبان پارسی پیروی نمی کند بنگرید به مقالهای
... [مشاهده متن کامل]
( دساتیر ) _نوشته استاد پوداود
( آذرکیوان ) _نوشته فتح اله مجتبایی در دایره المعارف بزرگ اسلامی
( صفت و همتای پارسی اش ) _نوشته بزرگمهر لقمان در پارسی انجمن
برای واژه صفت یک موجود یا شخص می توان از کهن واژهای ویژگی، سرشت، خوی، خیم ، بهره گرفت
همچنین برای واژه صفت بعنوان بخشی از ساختار یک جمله می توان از نو واژه ، گزار واژه بهره جست
صفت ( یک موجود یا انسان ) =ویژگی، سرشت، خوی، خیم
صفت ( بخشی از ساختار جمله ) =گزارواژه
بدست فرقه آذر کیوان می باشد یا اصطلاحا واژههای دساتیری است که به هیچ رو از الگوههای واژه سازی زبان پارسی پیروی نمی کند بنگرید به مقالهای
... [مشاهده متن کامل]
( دساتیر ) _نوشته استاد پوداود
( آذرکیوان ) _نوشته فتح اله مجتبایی در دایره المعارف بزرگ اسلامی
( صفت و همتای پارسی اش ) _نوشته بزرگمهر لقمان در پارسی انجمن
برای واژه صفت یک موجود یا شخص می توان از کهن واژهای ویژگی، سرشت، خوی، خیم ، بهره گرفت
همچنین برای واژه صفت بعنوان بخشی از ساختار یک جمله می توان از نو واژه ، گزار واژه بهره جست
صفت ( یک موجود یا انسان ) =ویژگی، سرشت، خوی، خیم
صفت ( بخشی از ساختار جمله ) =گزارواژه
فروزه : "وصف و صفت . خصلت. تعریف و توصیف" همه این را معنی می دهد. و کاربست آن خیلی هم درست و به جاست.
درود
واژه ی "نشان" چمهای فراوانی دارد بهتر است برای واژه ی [صفت] برابر دیگری گزیده شود، واژه ی "فروزه" از برساخته های آذرکیوان در ۵ سده پیش است با این شوند ( دلیل ) که فروز به چم روشنی است و صفت یا فروزه واژه ای ست که برای فروزش یا روشنی دادن ( توضیح ) چیزی گفته می شود.
واژه ی "نشان" چمهای فراوانی دارد بهتر است برای واژه ی [صفت] برابر دیگری گزیده شود، واژه ی "فروزه" از برساخته های آذرکیوان در ۵ سده پیش است با این شوند ( دلیل ) که فروز به چم روشنی است و صفت یا فروزه واژه ای ست که برای فروزش یا روشنی دادن ( توضیح ) چیزی گفته می شود.
دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
... [مشاهده متن کامل]
چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
... [مشاهده متن کامل]
چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .
فروزه جایگزین واژه صفت
فروزه معنای ( روشنی ) دارد و معنای ( صفت ) آن برساخته ( دساتیر ) است و پایه و ریشه ندارد.