فروزه


معنی انگلیسی:
adjective, character, characteristic, ethos, feature, personality, property, quality, flare

لغت نامه دهخدا

( فروزة ) فروزة. [ ف َرْ وَ زَ ] ( ع مص ) مردن و هلاک گردیدن. ( منتهی الارب ). موت. ( از اقرب الموارد ).

فروزة. [ ف ُ زَ ] ( ع مص ) خشم گرفتن و برافروخته گردیدن. ( منتهی الارب ).
فروزه. [ ف ُ زِ ] ( اِ ) به معنی صفت که مقابل ذات است. چون فروز به معنی روشنی است و بروشنی چیزها شناخته شود، همچنین فروزه یعنی صفت معرف و شناسای حقیقت چیزها خواهد بود. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج )( از فرهنگ دساتیر ). برساخته فرقه آذرکیوان است.

فرهنگ فارسی

به معنی صفت که مقابل ذات است

پیشنهاد کاربران

درود
واژه ی "نشان" چمهای فراوانی دارد بهتر است برای واژه ی [صفت] برابر دیگری گزیده شود، واژه ی "فروزه" از برساخته های آذرکیوان در ۵ سده پیش است با این شوند ( دلیل ) که فروز به چم روشنی است و صفت یا فروزه واژه ای ست که برای فروزش یا روشنی دادن ( توضیح ) چیزی گفته می شود.
دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
...
[مشاهده متن کامل]

چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .

فروزه جایگزین واژه صفت
فروزه معنای ( روشنی ) دارد و معنای ( صفت ) آن برساخته ( دساتیر ) است و پایه و ریشه ندارد.

بپرس