نان فروزن به آب دیده خویش
وز در هیچ سفله شیر مخواه.
سنایی.
|| استوار کردن. کوفتن و برافراشتن درفش و جز آنرا : به شهر اندر افکند تن با سپاه
فروزد به باره درفش سپاه.
اسدی.
- جامه فرو نیل زدن ؛ جامه نیلی و کبود پوشیدن. بمصیبت نشستن یا نشاندن : چون بلشکرگه او آینه بر پیل زنند
شاه افریقیه را جامه فرو نیل زنند.
منوچهری.