فرود خوردن

لغت نامه دهخدا

فرودخوردن. [ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) بلعیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). فروخوردن :
خوش خوش فرود خواهد خوردنْت ْ روزگار
موش زمانه را تویی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
|| مغلوب کردن. چیره شدن.بر کسی یا جماعتی دست یافتن : او را به دست نخواهم داد که چنین چاکران را فرودخورد. ( تاریخ بیهقی ). انتقام خواهد کشید و قوم را فرودخورد. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ فارسی

بلعیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس