فرود امدن


معنی انگلیسی:
alight, descend, lower, rain, to come down, to descend, to land

لغت نامه دهخدا

( فرودآمدن ) فرودآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) بزیر آمدن از بالایی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چو گشتاسپ را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت.
دقیقی.
همی برشد ابر و فرودآمد آب
همی گشت گرد سپهر آفتاب.
فردوسی.
فرودآمد از تخت و شد پیش اوی
به گوهر بیاراسته روی و موی.
فردوسی.
چو سالار از اینگونه نامه بخواند
فرودآمد از تخت و خیره بماند.
فردوسی.
وآن قطره باران که فرودآید ازشاخ
بر تازه بنفشه ، نه به تعجیل ، به ادرار.
منوچهری.
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
هدهد فرودآمد و آن نامه بر سینه وی بنهاد. ( قصص الانبیاء ).
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایه طه بینند.
خاقانی.
فرودآمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک.
نظامی.
ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کرده یار.
سعدی.
|| خراب شدن. بزیر آمدن. از هم ریختن و ویران شدن. ( یادداشت بخطمؤلف ) :
دیوار و دریواس فروگشته تر آمد
بیم است که یکباره فرودآید دیوار.
رودکی.
گفتند: خاتون به خانه فرودآمد. گفت : کاش خانه بر خاتون فرودآمدی. ( عبید زاکانی ).
|| پیاده شدن. ( یادداشت به خط مؤلف ). مقابل برنشستن : گفت اگر فرودنمی آیی سر فرودآر تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشویم. ( ترجمه تفسیر طبری ).
همی گوش من بشنود بانگ دور
فرودآی و بنگر تو بازوی زور.
فردوسی.
به نخچیر کردن فرودآمدند
از آن تشنگی سوی رود آمدند.
فردوسی.
فرودآمد از باره آن نامدار
بسی آفرین خواند بر شهریار.
فردوسی.
ز بعد آنکه سفر کرد چون فرودآید
به لطف روح فزاید ز طعم همچو شکر.
عنصری.
رسول آواز داد که منادی کنند تا قوم فرودآیند. ( قصص الانبیاء ). چون سلطان فرودآمد آن پسرک را پیش خواند. ( نوروزنامه ). سوار را نشان داد که چه وقت فرودآمد و برنشست. ( مجمل التواریخ و القصص ). فرودآمد و پیش سلطان شد. ( چهارمقاله ).
بر این ابلق که آمد شد گزیندبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( فرود آمدن ) ( مصدر ) ۱ - نزول کردن پایین آمدن ۲ - پیاده شدن ( از اسب و مانند آن )

فرهنگ معین

( فرود آمدن ) ( ~ . مَ دَ ) (مص ل . ) پایین آمدن .

مترادف ها

alight (فعل)
تخفیف دادن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن

ground (فعل)
فرود امدن، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن

land (فعل)
رسیدن، فرود امدن، پیاده شدن، بزمین نشستن، به خشکی امدن

come down (فعل)
فرود امدن، فروکش کردن، نزول کردن، پایین رفتن

descend (فعل)
فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، سرازیر شدن، نزول کردن، پایین رفتن، پایین امدن

shore (فعل)
ترساندن، فرود امدن، بساحل رفتن، پیاده شدن در ساحل

فارسی به عربی

انزل , شاطی , مقعد
ارض , ضوء

پیشنهاد کاربران

نزول
( فروآمدن ) فروآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. ( آنندراج ) . پایین آمدن و افتادن :
بسنگ آسیا ماند بگردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
...
[مشاهده متن کامل]

که آب دیده به رویش فرونمی آید.
سعدی.
|| پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت :
به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فروناید از راه مهر.
نظامی.
|| سازگار شدن. درساختن :
ترا سری است که با ما فرونمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید.
سعدی.
|| ماندن. پیاده شدن. منزل کردن : از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . || فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .

( بزیر آمدن ) بزیر آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب زیر آمدن ) پیاده شدن. فرود آمدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش بردند. ( قصص الانبیاء ص 238 ) . پس از منبر بزیر آمد و اسامه را بخواند و امیر کرد. ( قصص الانبیاء ص 233 ) . داود از کوه بزیر آمد و در میان لشکر خویش و آن مسلمانان وی را دعا گفتند. ( قصص الانبیاء ص 148 ) . || سرنگون شدن. به پستی رسیدن :
...
[مشاهده متن کامل]

بزیر اندرآمد سر راستی
پدید آمد از هر سوئی کاستی.

هبوط
light
فرود آمدن
ducks were gabbling by the side of the pond
مرغابی ها در کنار استخر قات قات می کردند.
نزال

بپرس