فروتر زکیوان ترا اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
بوشکور.
برتر مشو از حد و نه فروترهشدار، مقصر مباش و غالی.
ناصرخسرو.
- فروتر نشستن ؛ فروتر آمدن. رجوع به این مدخل ها در ردیف شود.|| ( ص تفضیلی ) کوتاهتر و کوچکتر :
به یک سوزن این زآن فروتر نبود
همان تیر زین تیر برتر نبود.
فردوسی.
کمتر ادبش حکم و فروتر هنرش جود.منوچهری.
|| زیردست.فرمانگزار : هر فروتر به بزرگی است عزیز
هر پیمبر به خدا محترم است.
خاقانی.