اجازت رسید از سر راستان
که دانا فروگوید آن داستان.
نظامی.
چون فروگفت هرچه دید همه وآنچه زآن بیوفا شنید همه.
نظامی.
مجنون چو حدیث خود فروگفت بگریست پدر بدانچه او گفت.
نظامی.
فروگفت و بگریست بر خاک کوی جفایی کز آن شخص آمد به روی.
سعدی.
فروگفت عقلم به گوش ضمیرکه از جامه بیرون برو همچو شیر.
سعدی.
به گوشش فروگفت کای هوشمندبه جانی ز دانگی رهیدم ز بند.
سعدی.
|| خواندن و آواز سر دادن : نکیسا بر طریقی کآن صنم خواست
فروگفت این غزل در پرده راست.
نظامی.
ز ترکیب ملک برد آن خلل رابزیر افکن فروگفت این غزل را.
نظامی.
رجوع به فروخواندن شود.