فروگشتن. [ ف ُ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) غائب شدن. ( آنندراج ). || گردش کردن. گشتن : گرد جهان تمام فروگشت و بنگریداو را گزید و کرد بنزدیک او قرار.فرخی. || شکم دادن دیوار و نشست کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دیوار و دریواس فروگشته تر آمدبیم است که یکباره فروریزد دیوار.رودکی.رجوع به فروریختن شود.