فروگشادن. [ ف ُ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) بازکردن موی و آنچه بدان ماند. فروهشتن : کمند زلف ز مه عارضان به لهو و طرب فروگشای و همی گیر ماه را به کمند.سوزنی.گردون فروگشاد کمند از میان تیغایام برگرفت ره از گردن کمان.؟ ( از ترجمه تاریخ یمینی ).رجوع به فروهشتن شود.
۱ - از هم باز کردن گشودن یا فروگشادن ترکیب . اجزای مرکبی را جدا کردن : طلسم ترکیب آن ( اصل مرزبان نامه را ) از هم فرو گشادم ۲ - باز شدن از هم گسیختن .