فرو گشادن

لغت نامه دهخدا

فروگشادن. [ ف ُ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) بازکردن موی و آنچه بدان ماند. فروهشتن :
کمند زلف ز مه عارضان به لهو و طرب
فروگشای و همی گیر ماه را به کمند.
سوزنی.
گردون فروگشاد کمند از میان تیغ
ایام برگرفت ره از گردن کمان.
؟ ( از ترجمه تاریخ یمینی ).
رجوع به فروهشتن شود.

فرهنگ فارسی

۱ - از هم باز کردن گشودن یا فروگشادن ترکیب . اجزای مرکبی را جدا کردن : طلسم ترکیب آن ( اصل مرزبان نامه را ) از هم فرو گشادم ۲ - باز شدن از هم گسیختن .

پیشنهاد کاربران

بپرس