فروگسلیدن. [ ف ُ گ ُ س َ دَ ] ( مص مرکب ) فروگسلانیدن. بریدن. جدا کردن. || فروگسستن. از هم جدا شدن. از هم پاشیدن : جان ترنجیده و شکسته دلم گویی از غم همی فروگسلم.رودکی.رجوع به فروگسستن و گسلیدن شود.