فرو گذاشت

/forugozASt/

لغت نامه دهخدا

فروگذاشت. [ف ُ گ ُ ] ( مص مرکب مرخم ) فروگذاشتن. فروگذار کردن.
- فروگذاشت کردن ؛ نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن : فروگذاشت نمی کنم در باب او. ( تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به فروگذاشتن شود.
|| ( اصطلاح موسیقی ) فروداشت. مقابل برداشت. رجوع به فروداشت شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - غفلت قصور سستی ۲ - عفو گذشت اغماض .

فرهنگ معین

( ~ . گُ ) (مص مر. ) ۱ - غفلت ، اهمال ، کوتاهی . ۲ - عفو، گذشت .

مترادف ها

negligence (اسم)
مسامحه، پشت گوش فراخی، سرسری، قصور، غفلت، اهمال، فراموشکاری، فرو گذاشت

فارسی به عربی

اهمال

پیشنهاد کاربران

بپرس