فرو گذاشت
/forugozASt/
لغت نامه دهخدا
- فروگذاشت کردن ؛ نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن : فروگذاشت نمی کنم در باب او. ( تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به فروگذاشتن شود.
|| ( اصطلاح موسیقی ) فروداشت. مقابل برداشت. رجوع به فروداشت شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
مسامحه، پشت گوش فراخی، سرسری، قصور، غفلت، اهمال، فراموشکاری، فرو گذاشت
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید