فرو کشتن

لغت نامه دهخدا

فروکشتن. [ ف ُ ک ُ ت َ ] ( مص مرکب ) خاموش کردن و انطفاء آتش ، شمع، چراغ و جز آن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : قندیل زرین آفتاب چراغ سیمین مهتاب فروکشت. ( سندبادنامه ). || فرونشاندن فتنه را نیز به کنایت گویند :
فتنه فروکشتن از او دلپذیر
فتنه شدن نیز بر او ناگزیر.
نظامی.
رجوع به فرونشاندن شود.

فرهنگ فارسی

خاموش کردن ( آتش و چراغ ) اطفائ .

فرهنگ معین

( ~ . کُ تَ ) (مص م . ) خاموش کردن .

فرهنگ عمید

خاموش کردن آتش یا چراغ.

پیشنهاد کاربران

بپرس