فروکشتن. [ ف ُ ک ُ ت َ ] ( مص مرکب ) خاموش کردن و انطفاء آتش ، شمع، چراغ و جز آن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : قندیل زرین آفتاب چراغ سیمین مهتاب فروکشت. ( سندبادنامه ). || فرونشاندن فتنه را نیز به کنایت گویند : فتنه فروکشتن از او دلپذیر فتنه شدن نیز بر او ناگزیر.