فروپژمردن. [ ف ُ پ َ م ُ دَ ] ( مص مرکب ) پژمرده شدن. سرنگون شدن. پخسیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : فریدون بگیرد سر تخت توهمیدون فروپژمرد بخت تو.فردوسی.مگر کاین بلاها ز من بگذردکه ترسم روانم فروپژمرد.فردوسی.رجوع به پژمردن شود.