از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه و جوشنت بفرکند.
عماره مروزی.
جام هایی که بود پاکتر از مرواریدچون بدخشی کن وپیش آر و فرونه بقطار.
منوچهری.
نه برکشیدش فرعون از آب و از شفقت به یک زمان ننهادش همی فرو ز کنار؟
ابوحنیفه اسکافی.
اسب آزت سوی بدبختی بردزین ز بخت بد فرونه بی جدال.
ناصرخسرو.
فرونهادن بار امل در مهب شکوک. ( کلیله و دمنه ). || وضع حمل. زایمان. ( یادداشت بخط مؤلف ). || تکلیف کردن. تحمیل کردن : رسولان در میانه کردند تا بر امیر خلف فرونهادند که بطاق همی باش... و حسین شهر دیگر نواحی میدارد. ( تاریخ سیستان ). || منعقد کردن. قرار دادن : پس ایشان صلح فرونهادند و سوگندان مغلظ در میان کردند. ( تاریخ سیستان ). || ایجاد کردن. تأسیس کردن. برقرار نمودن : دعوی شیعت کردند و مذهبی فرونهادند و در آن مقالتها گفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ). || دفن کردن. بخاک سپردن : مرده را با هرچه با خویشتن از جامه و پیرایه به گور فرونهند. ( حدود العالم ). || فروکردن : لختی عنان مرکب بدخوت بازکن
تا دستها فروننهد مرکبت به گور.
ناصرخسرو.
- برداشتن و فرونهادن ؛ دم زدن و گفتگو کردن درباره چیزی : ما که فرزندان وییم ، همداستان نباشیم که تو سخن پدر ما بیش از اینکه گفتی ، برداری و فرونهی. ( تاریخ بیهقی ).