شور جهان بحشمت خواجه فرونشست
در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست.
فرخی.
میخواهم که همه را بردارم تا این فتنه وفساد فرونشیند. ( فارسنامه ابن بلخی ).آتش که تو میکنی محال است
کاین دیگ فرونشیند از جوش.
سعدی.
|| برجای خود قرار گرفتن. مقابل فراایستادن : بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشیند و هر گروهی بجای خویش باشند. ( تاریخ بیهقی ). || پایین رفتن و خوابیدن آماس ، موج دریا و جز آن. || ته نشین شدن و درد گشتن. ( ناظم الاطباء ). || نشستن : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد
فرونشستم و بگریستم بزاری زار.
فرخی.
گفتم که ساعتی به بر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرونشان.
عنصری.