زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف.
کسائی.
|| تسکین دادن. آرام کردن : به تلطف آن خشم را فرونشانند. ( تاریخ بیهقی ).شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام.
ناصرخسرو.
|| پایین آمدن. فرودآوردن : باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.
عمادی ( از سندبادنامه ).
|| ناپدید کردن : شعله خورشید شعله ناهید فرونشاند. ( سندبادنامه ). || نشاندن : بنشست گردپای و حریفان فرونشاند
پیش کنیزکان و غلامان بر قطار.
سوزنی.