فرو ریختن


معنی انگلیسی:
cave, collapse, crumble, give, tumble

لغت نامه دهخدا

فروریختن. [ ف ُ ت َ ] ( مص مرکب ) چیزی را از بالا به پایین ریختن :
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز.
منجیک ترمذی.
بزد تیغ و انداخت از تن سرش
فروریخت چون رود خون از برش.
فردوسی.
فروریخت از دیده سیندخت خون
که کودک ز پهلو کی آید برون ؟
فردوسی.
نداد ایچ پاسخ مر او را ز شرم
فروریخت از دیدگان آب گرم.
فردوسی.
آن لعل لعاب از دهن گاو فروریز
تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی.
خاقانی.
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید به جوی.
سعدی.
یکی طشت خاکسترش بی خبر
فروریختند از سرایی بسر.
سعدی.
|| انداختن. افکندن :
که او گفت کز بنده بگریختی
سلیح سواران فروریختی.
فردوسی.
ز شاه کیان خواسته زینهار
فروریختند آلت کارزار.
فردوسی.
|| آویختن :
به فتراک پاکان فروریز چنگ
که عارف ندارد ز دریوزه ننگ.
سعدی.
|| ریخته شدن :
بیفشرد چنگ کَلاهور سخت
فروریخت ناخن چو برگ درخت.
فردوسی.
شکستم سرش چون سر ژنده پیل
فروریخت زو زهر چون رود نیل.
فردوسی.
گلی که باد بر او برجهد فروریزد
چرا دهم دل نیکوپسند خویش بدان.
فرخی.
|| خراب شدن و ویران شدن دیوار و سقف. ( یادداشت بخط مؤلف ). || پاره پاره شدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ریختن به پایین .

فرهنگ عمید

۱. جدا شدن و به پایین ریختن.
۲. جاری شدن.
۳. [مجاز] نابود شدن، از بین رفتن.
۴. (مصدر متعدی ) چیزی را به پایین ریختن.
۵. (مصدر متعدی ) [مجاز] خراب کردن.
۶. (مصدر متعدی ) [قدیمی] انداختن.

واژه نامه بختیاریکا

وَریدِن

مترادف ها

founder (فعل)
فرو نشستن، سر خوردن، خیط و پیت کردن، فرو ریختن، فرو رفتن، خیط و پیت شدن، از پا افتادن، لنگ شدن

cave (فعل)
فرو ریختن، در غار جا دادن، حفر کردن، مقعر کردن

disintegrate (فعل)
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن

crumble (فعل)
فرو ریختن

collapse (فعل)
فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن

pour down (فعل)
فرو ریختن

fall in (فعل)
فرو ریختن

fall to pieces (فعل)
فرو ریختن

tumble down (فعل)
فرو ریختن

فارسی به عربی

انهر , تحلل , سقوط , کهف , موسس
انهیار

پیشنهاد کاربران

کولپس به معنای واقعی فرو ریختن. مثلا فرو ریختن ساختمان.
اغوا

بپرس