فرو دویدن

لغت نامه دهخدا

فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) : عبداﷲ زبیر را سنگی بر روی آمد، خون بر روی وی فرودوید. ( تاریخ بیهقی ). || پایین آمدن از بلندی : من از مئذنه فرودویدم و فریاد برآوردم. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سرازیر شدن بسرعت پایین آمدن ۲ - فرونشستن آب .
به زیر روان شدن . به پایین جاری گشتن .

پیشنهاد کاربران

فرودویدن ؛ جاری شدن : پس کوهها پدیدار آمد از آب به تابش آفتاب و زمین از آنچه بود در این بلند تر شد و آب از او فرودوید.
چون به زبان من رود نام کرم ز چشم من
چشمه خون فرودود بر بدنم دریغ من.
خاقانی.
...
[مشاهده متن کامل]

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرومی دویدش به رخسار زرد.
سعدی ( بوستان ) .
شنیدم که می گفت و باران دمع
فرو می دویدش به عارض چو شمع.
سعدی ( بوستان ) .

بپرس