فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) : عبداﷲ زبیر را سنگی بر روی آمد، خون بر روی وی فرودوید. ( تاریخ بیهقی ). || پایین آمدن از بلندی : من از مئذنه فرودویدم و فریاد برآوردم. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - سرازیر شدن بسرعت پایین آمدن ۲ - فرونشستن آب . به زیر روان شدن . به پایین جاری گشتن .