فروتراشیدن. [ ف ُ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) خشک شدن و ریختن چیزی : حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد. ( تاریخ بیهقی ).