فروایستادن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) فرواستادن. رجوع به فرواستادن شود. || آرام یافتن. ساکن شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || فروایستادن از کاری ؛ توقف از آن. ( یادداشت بخط مؤلف ). خودداری کردن : بوسهل از فساد فرونخواهد ایستاد. ( تاریخ بیهقی ). چو گردون به بیداد برخاست با من تو نیز از عنایت فروایستادی.