فرو افکندن


معنی انگلیسی:
overturn, precipitate, sink, topple, tumble, unleash, abase

لغت نامه دهخدا

فروافکندن. [ ف ُ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به زیر افکندن. پایین افکندن. مقابل برافکندن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گر بلندی ْ درِ او کرد چنین پست ترا
خویشتن چونکه فرونفکنی از کوه بلند.
ناصرخسرو.
فروافکند سوی فرزند خویش
نبرّد دل از مهر پیوند خویش.
نظامی.
فروافکند سر در محنت خویش
نشسته تشنه و دریاش در پیش.
عطار.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرو انداختن به پایین افکندن
به زیر افکندن . پایین افکندن

فرهنگ معین

(فُ. اَ دَ )(مص م . )به زیر انداختن .

پیشنهاد کاربران

بپرس