فرو ارمیدن

لغت نامه دهخدا

( فروآرمیدن ) فروآرمیدن. [ ف ُ رَ دَ ] ( مص مرکب ) فروآرامیدن. آرام گرفتن. ساکت شدن :
برادر چو آوازخواهر شنید
ز گفتار و پاسخ فروآرمید.
فردوسی.
چو دانشگر این قولها بشنود
پس آنگه زمانی فروآرمد.
طیان.

فرهنگ فارسی

( فرو آرمیدن ) فرو آرامیدن . آرام گرفتن

پیشنهاد کاربران

بپرس