فرناه

لغت نامه دهخدا

( فرناة ) فرناة. [ ف َ ] ( ع مص ) فروکوفتن. ( منتهی الارب ). فَرْس. ( اقرب الموارد ). || شکستن. ( منتهی الارب ). || قطعه قطعه کردن. ( اقرب الموارد ). پاره کردن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

فرو کوفتن . یا شکستن

پیشنهاد کاربران

بپرس