فرمان فرمای. [ ف َ ف َ ] ( نف مرکب ) امیر. ( زمخشری ). فرمان فرما.حاکم. آمر. مجری احکام. ( ناظم الاطباء ) : هرکه او خدمت فرخنده او پیشه گرفت بر جهان کامروا گردد و فرمان فرمای.فرخی.رجوع به فرمان فرما شود.
rule (اسم)عادت، حکم، دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، بربستdomination (اسم)تفوق، استیلاء، تسلط، چیرگی، غلبه، سلطه، فرمانروایی، تحکم، سلطنت، فرمانفرمای