فرمان فرمای

لغت نامه دهخدا

فرمان فرمای. [ ف َ ف َ ] ( نف مرکب ) امیر. ( زمخشری ). فرمان فرما.حاکم. آمر. مجری احکام. ( ناظم الاطباء ) :
هرکه او خدمت فرخنده او پیشه گرفت
بر جهان کامروا گردد و فرمان فرمای.
فرخی.
رجوع به فرمان فرما شود.

فرهنگ فارسی

( فرمانفرما ی ) ( صفت ) فرمانروا حاکم .

مترادف ها

rule (اسم)
عادت، حکم، دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، بربست

domination (اسم)
تفوق، استیلاء، تسلط، چیرگی، غلبه، سلطه، فرمانروایی، تحکم، سلطنت، فرمانفرمای

پیشنهاد کاربران

بپرس